پسین دیروز، وسط کار متوجه شدم بابا قبل از ظهر زنگ زده رو گوشیم
بهش زنگ زدم
گفت دایی اومده خونه و ...
گفتم خوبن؟ سلامشون رو برسون
میخواستم بگم باخال هم اومده؟
یکدفعه یادم اومد خیلی وقته که بابابزرگ نمیآد خونهمون، اون دیگه اینجا نیست...
پسین دیروز، وسط کار متوجه شدم بابا قبل از ظهر زنگ زده رو گوشیم
بهش زنگ زدم
گفت دایی اومده خونه و ...
گفتم خوبن؟ سلامشون رو برسون
میخواستم بگم باخال هم اومده؟
یکدفعه یادم اومد خیلی وقته که بابابزرگ نمیآد خونهمون، اون دیگه اینجا نیست...
پس از سالیان سال دست و پنجه نرم کردن با احساسات گوناگون، الان میدونم که وقتی حالم خوب نیست و نیاز به تنهایی دارم، درواقع نباید تنها بمونم.
چون من همینطوریش هم آدم درونگراییام و درون خودم فرو رفتهم! اونوقت اگر با حال بد تنها بمونم و مثلا پیادهروی نرم، دیگه سخت میشه از اون حالت بیرون بیام و درواقع تو تاریکی گم میشم.
این روزها، اون یه ذره آسمون قویای که گهگاهی فراموشش میکنم رو بابت رها نکردنم، باید در آغوش بگیرم...
سلام
هربار به خودم قول میدم زودبهزود بیام اینجا و باز فقط میآم سکسک میکنم و میرم...
من در حال بزرگ شدنم...
یک پروسه برای آذرماهم درنظر گرفتم که باعث میشه خیلی از کارها رو به تنهایی یا مستقلانهتر انجام بدم.
مثل ورزش، مسافرت، خرید، درس خوندن، بیان و حل مسائل...
فکر نمیکنم بتونم همهش رو تا پایان ماه تمام و کمال انجام بدم، اما از اینکه این برنامه رو آغاز کردم خوشحالم. :)
البته درکل آدم وابستهای نیستم، اما با خودم گفتم اگر تنهاتر بشم، چه شکلی میشم؟
متوجه شدم، بزرگ بودن یکمکان بهمعنای این نیست که ماهم اونجا، جامون میشه. :)
گاهی جایی که هستم برای من نیست.
من میتونم اونجا نفس بکشم و بخوابم، تنها بهدلیل اینکه بهش عادت دارم. اما نمیخوام جایی زندگی کنم که عادت نگهم داشته.
میخوام جایی باشم و تصمیمی بگیرم که بتونم اسمش رو بذارم خونه و زندگی.
خونه و زندگی من صرفا نزدیک خانوادهم و دوستان دور و نزدیکم نیست. فرد اصلی اینمکان و موقعیت خاص، خودمم.
پس کوچ میکنم سمت چیزی که بتونم بیشتر و بهتر من رو کنار خودم داشته باشم.
تابستون من داره با تصویرسازی و طراحیهای متفاوت
فروپاشی روانی
دیدن گهگاهی غروب
رقصیدن زیر بارون موسمی
افزایش انعطافم تو یوگا
برگشتن اضطرابهای قدیمی
قرمز بودن ۲۴ساعته لپم از گرما
زدن تو گوش وسواس و کمالگرایی
چک کردن خارکها که دمباز و رطب شدن یا نه
پیادهروی زیر آسمون سپیدهدم
و انتظار برای تموم شدنش و برگشتن به تهران میگذره...
تابستون تو چطور؟