باخال

پسین دیروز، وسط کار متوجه شدم بابا قبل از ظهر زنگ زده رو گوشیم

بهش زنگ زدم
گفت دایی اومده خونه و ...
گفتم خوبن؟ سلامشون رو برسون
می‌خواستم بگم باخال هم اومده؟
یک‌دفعه یادم اومد خیلی وقته که بابابزرگ نمی‌آد خونه‌‌مون، اون دیگه اینجا نیست...

۱۳:۳۳

فهمیدم...

پس از سالیان سال دست و پنجه نرم کردن با احساسات گوناگون،‌ الان می‌دونم که وقتی حالم خوب نیست و نیاز به تنهایی دارم، درواقع نباید تنها بمونم.
چون من همینطوریش هم آدم درونگرایی‌ام و درون خودم فرو رفته‌م! اون‌وقت اگر با حال بد تنها بمونم و مثلا پیاده‌روی نرم، دیگه سخت می‌شه از اون حالت بیرون بیام و درواقع تو تاریکی گم می‌شم.

 

این روزها، اون یه ذره آسمون قوی‌ای که گه‌گاهی فراموشش می‌کنم رو بابت رها نکردنم، باید در آغوش بگیرم...

۰۱:۵۶

چالش تنها بودن

سلام
هربار به خودم قول می‌دم زودبه‌زود بیام اینجا و باز فقط می‌آم سک‌سک می‌کنم و می‌رم...
من در حال بزرگ شدنم...
یک پروسه برای آذرماهم درنظر گرفتم که باعث می‌شه خیلی از کارها رو به تنهایی یا مستقلانه‌تر انجام بدم.
مثل ورزش، مسافرت، خرید، درس خوندن، بیان و حل مسائل...
فکر نمی‌کنم بتونم همه‌ش رو تا پایان ماه تمام و کمال انجام بدم، اما از اینکه این برنامه رو آغاز کردم خوش‌حالم. :)

البته درکل آدم وابسته‌ای نیستم، اما با خودم گفتم اگر تنهاتر بشم، چه شکلی می‌شم؟

۰۰:۵۵

جا

متوجه شدم، بزرگ بودن یک‌مکان به‌معنای این نیست که ماهم اونجا، جامون می‌شه. :)

۲۳:۱۰

جو متشنج

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳:۱۵

کوچ به زندگی

گاهی جایی که هستم برای من نیست.
من می‌تونم اونجا نفس بکشم و بخوابم، تنها به‌دلیل اینکه به‌ش عادت دارم. اما نمی‌خوام جایی زندگی کنم که عادت نگه‌م داشته.
می‌خوام جایی باشم و تصمیمی بگیرم که بتونم اسمش رو بذارم خونه و زندگی.
خونه و زندگی من صرفا نزدیک خانواده‌م و دوستان دور و نزدیکم نیست. فرد اصلی این‌مکان و موقعیت خاص، خودمم.
پس کوچ می‌کنم سمت چیزی که بتونم بیشتر و بهتر من رو کنار خودم داشته باشم.

۱۸:۲۴

گذر گرما

تابستون من داره با تصویرسازی‌ و طراحی‌های متفاوت
فروپاشی روانی
دیدن گهگاهی غروب
رقصیدن زیر بارون موسمی
افزایش انعطافم تو یوگا
برگشتن اضطراب‌های قدیمی
قرمز بودن ۲۴ساعته لپم از گرما
زدن تو گوش وسواس و کمالگرایی
چک کردن خارک‌ها که دمباز و رطب شدن یا نه
پیاده‌روی زیر آسمون سپیده‌دم
و انتظار برای تموم شدنش و برگشتن به تهران می‌گذره...
تابستون تو چطور؟

 

۱۳:۵۳

دالون

سلام!

به حوالی اندیشه‌های ما (من و خودم) خوش اومدین.

اینجا، من از همه‌چیز می‌نویسم (اغراق کردم!).
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan