دل‌تنگی

بچه‌تر که بودم، اصلا فکرش رو نمی‌کردم که تو این‌سن بتونم با دل‌تنگی انقدر دوست و صمیمی باشم.
دل‌تنگی‌م یک‌هم‌اتاقی شلخته‌ست که از رشته‌های افکارم همچون میمون آویزون می‌شه؛ در آخر هم به‌ش می‌گم:《چایی می‌خوری برات بیارم؟》

چیزی که این‌وسط بیشتر از همه اذیتم می‌کنه اینه که به‌خاطر تحمل‌م، برچسب "بی‌احساس" بودن می‌خورم، اون هم منِ احساساتی!
خب حالا چیکار کنم؟
از هم بپاشم و تا چیزی شد پاشم برم خونه، چون دل‌تنگم؟
حوصله داری؟ :)

۲۲:۴۰

کشتن

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

اینجا واژه‌ی "بکشت" آرایه‌ای نداره و دقیقا معنی "خاموش کرد" می‌ده.

تو زبون لاری هم برای "خاموش کردن" از مصدر "کشتن (واکُشتَه)" استفاده می‌شه.

مثلا: اِدَفا واکُشتَه نَدِیم. :) -----> این‌دفعه خاموش نمی‌شیم.

 

نکته‌نوشت: البته تو زبون لاری برخلاف شعر فارسی‌ای که بالا نوشتم، کشتنی که معنی کشتن (کُشتَه) و کشتنی که معنی خاموش کردن (واکُشتَه) می‌ده، از نظر نوشتاری، صرف و ادا کردن باهم تفاوت‌هایی دارن.

۱۲:۵۹

یادمون باشه

وسط این‌مبارزه، یادمون نره به روح‌مون توجه کنیم. اون‌هایی که زنده می‌مونن و پیروزی رو می‌بینن، دقیقا افرادی هستن که باید روحیه ساختن و تربیت مناسب و کافی داشته باشن.

     یادمون نره برای چی می‌جنگیم، یادمون نره که قراره زندگی کنیم، نه که فقط با غم و خشم گذشته دست و پنجه نرم کنیم و بشیم پدر و مادرهایی مثل خیلی از بزرگترهای خودمون.
     کنار هم بمونیم؛ به امید پیروزی!

 

     این رو انقدر نرم و لطیف ننوشتم که بگم من آرومم، درصورتی که از خشم مدام، سرم داره می‌ترکه و همه‌ش بیدارم! فقط مراقب خودمون و کناری‌هامون باشیم، قراره جوری بجنگیم که ارزشش رو داشته باشه. اون‌هایی که نابود می‌شن، نباید از بازمانده‌های ما باشن.


پس‌نوشت: شش‌قرنه که این‌وبلاگ رو دارم، فکرش رو می‌کردم اولین پست‌م برای ادامه‌ی وبلاگ‌نویسی این باشه؟ نه! :)

۱۱:۳۸

دالون

سلام!

به حوالی اندیشه‌های ما (من و خودم) خوش اومدین.

اینجا، من از همه‌چیز می‌نویسم (اغراق کردم!).
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan