ای وای

شش سال پیش

همون روزهایی که متوجه حضور این تاریکی شدم

رفته بودیم مهمونی، با کلی بزن و برقص و بخند و ...

تو راه برگشت، ازم پرسید :«الان بهتری؟»

گفتم :«نه...»

با ناامیدی زمزمه کرد :«ای وای!»

ای وای زهره

ای وای...

۲۳:۵۲
هیپنو تیک
۲۲ دی ۰۳ , ۰۴:۲۰

هی

درست میشه

پاسخ :

امیدوارم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

دالون

سلام!

به حوالی اندیشه‌های ما (من و خودم) خوش اومدین.

اینجا، من از همه‌چیز می‌نویسم (اغراق کردم!).
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan